دل نوشتار

دل نوشته و عکس نوشته های ناب و زیبا

دل نوشتار

دل نوشته و عکس نوشته های ناب و زیبا

میزد میگفت برپامه فلان شبکه که داری میبینی خیلی جالبه،یا مهمون میخواست برام بیاد زنگ میزد میگفت به نظر من فلان غذا رو درست کن،دیگه طوری شده بود که تو خونه خودم هم با پیراهن و دامن و روسری میچرخیدم.

چند بار همه ی خونه رو گشتیم که نکنه دوربین گذاشته باشه، هیچی نبود. هم خودم و هم شوهرم داشتیم روانی میشدیم.

به جایی رسیده بود که خونه رو عوض کردیم.

ولی بازم ادرس و امارم رو داشت

حتی بارها پیش اومده بود که با دوستام میرقتیم بیرون زنگ میزد پ کیلومتر دقیق جاده ای که بودیم رو میگفت

سه تا خونه عوض کردیم

یه بار یکی از خونه هامون یه حیاط بود و روبه یه ساختمون وسط حیاط ، طوری که کامل دید داشتم به در حیاط

شوهرم رفته بود سفر،یهو دیدم زنگ ایفون رو میزنن. نگاه کردم دیدم یه مرد حدودا سی ساله و کت و شلواریه با ریش و سیبیل .

یهو موبایلم هم زنگ خورد، جواب دادم دیدم همونه

گفت درو باز کن میخوام بیام تو، گفتم من همچین کاری نمیکنم،گفت باز کن وگرنه از روی در میام. قطع کردم سریع زنگ زدم به شوهرم،گفتم این دم دره،گفت نترس دوستم دم در خونه کشیک میده خودمم دارم میرسم، رفتم از پنجره نگاه کردم که یه وقت از در نیاد بالا، همزمان با شوهرمم حرف میزدم. شوهرم دوتا موبایل داشت، زنگ زد به دوستش گفت برو یارو رو هرجور شده نگه دار تا من برسم. دوستش گفته بود کسی جلو خونتون نیست. این درصورتی بود که من داشتم توی مانیتور ایفون میدیدمش. بعد یهو دیدم داره خودشو از در میکشه بالا. شروع کردم به جیغ و داد کردن و شوهرم رو صدا کردن که این داره میاد تو خونه. بعد شوهرم که به دوستش میگفت کی بالای دره،دوستش قسم میخورد که بخدا هیچکس نیست.ولی من باز میدیدمش.اخرش شوهرم پشت تلفن داد زد برو در رو باز کن دوستم بیاد تو خونه تا من برسم.به فاصله اینکه برم ایفون رو بزنم و در باز بشه و برگردم و بالای در رو نگاه کنم،غیب شده بود.

اون خونه رو عوض کردیم و رفتیم یه مجتمع اپارتمانی. سیمکارتمم عوض کردم و یه جدید گرفتم

شوهرم نبود، تنها بودم که یهو دیدم یکی کلید انداخت تو در.با توجه به اینکه میدونستم شوهرم داخل شهر نیست سریع از چشمی نگاه کردم و دیدم همونه.با کلید داشت در رو بز میکرد!!!

دستم رو گرفتم زیر دستگیره و خودمو کوبیدم به در که نتونه بازش کنه. ولی باز داشت تلاش میکرد.دیگه داشتم نیرومو از دست میدادم که یهو لامپ راه پله روشن شد و یکی از همسایه ها اومد پایین.اینم در رو ول کرد و رفت.

چند بار این موضوعات پیش اومد تا اینکه یهو و بی دلیل قطع شد. کلی خدا رو شکر کردم که بلا از سرم رد شده.

ولی بعد از چهار ماه دیدم زنگ زد.جواب دادم دیدم شوهرمه،از تو اتاق اومد بیرون و گفت :این سیمکارت تو خونمون چیکار میکنه؟

هنووزم بعد از چندسال نفهمیدم اون چی بود.ادم بود یا جن.ولی هرروز خدا رو شکر میکنم که رفع شده


منبع:vahshatnak3000.blog.ir  


🚫هرگونه کپی و انتشار این مطلب بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد🚫





نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی